مهرداد فرزند مهر - طلوع مهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بازدید امروز: 1 کل بازدیدها: 181995
مهرداد فرزند مهر - طلوع مهر
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من | | Music weblog | || اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || مهرداد فرزند مهر - طلوع  مهر
مهرداد فرزند مهر
منم آن عاشق سرمست گریزون که به هر سو که گریزم رخ چون ماه تو بینم ...

|| لوگوی وبلاگ من || مهرداد فرزند مهر - طلوع  مهر

|| لینک دوستان من || بر بساط نکته دانان...
بشنو این نی چون حکایت می کند
حسام سرا
چفیه
اجازه هست؟
هالی
تا دوباره بیایی من هم عاشق خواهم شد
آگاه من
افلاکیان
ساربان
شب مهتابی
شاهد
مهدی نامه
نگاهم برای تو
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
مهتاب روشن
از یک روحانی
ناقوس مستان
تا..............شقایق
بوی سیب
بانوی دشت رویا
بازی بزرگان
پرستوی مهاجر
عشق ملکوتی
زمستون
اسرار موفقیت
بسیار سفر می باید تا پخته شود خامی
غم غریبی
قصه هبوط
ادبی
فراموشت نکردم من فراموشت نخواهم کرد
غزلک
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
سهراب سپهری را فراموش نکنیم
خنده بازار
باران الهام بخش
خزان مهر
رویای شما
خورشید مهر
هستی
شب بی ستاره
شعر
زخم نهان
دختری از جنس کویر
فریاد سنتوریست
در هم پیچیده
روبوسی
متولد ماه مهر
ملکه ذهن
ابرای پاییزی
پرستوهای عاشق
باران پاییزی
نوشته های من
تو را من چشم در راهم
آبی
پرستوی افق
زندگی..نفرت.مرگ
هنوزم دوست دارم
عشق
وارونا
حرفای یه دختر غمگین
دادگاه عشق
ناز پری
شیرین ترین وبلاگ
آوای عشق
عمریست تنهایم و در تنهایی نیز تنهایم
دل به تو دادم
عشق اهوازی
پاییز
فقیه
پاییزان
خروس بی محل
یادم باشد زنده ام
i love you
دکتر جکول
بی بهانه با تو ماندن
ساده دل
خدای من تو هستی
دختر دوست داشتنی
حرفهای من و ما
بهانه ها
شرح پریشانی....غم پنهانی
دختر آسمانی تنها
با همیم تا آخرش
ایوار
یار مهدی
دردهای من و ما
نشان عشق
بی تو مهتاب شبی
قلب شکسته
متولد ماه عقرب
راز قلم
خاکستر پروانه
عطش زار
عشق و زندگی دوباره
تلاش معکوس
اینک از حال به آینده پلی باید زد
پرواز رهگذر
حرف چاه
....بهتره به قلبامون دروغ نگیم
آزاد از قید عشق
فرشته خیال
از نفس افتاده
همیشه در قلب منی
شبانه ها و عاشقانه ها
آسمان سنگ فرش نا تمام
میلاد0511
من از مصاحبت با آفتاب می آیم کجاست سایه؟
درد مشترک
دل دیوانه
تو در قلب منی...تو در وجود منی...
آرش (من از یادها رفته ام !)
دکتر شیطون
زبون درازی
مژده
سعیده
دل نوشته صورتی
ستاره های سیاه
عشق یعنی زندگی
مبین
بیا برگرد به خونه
گمشده در خطوط
(رویای لبخند)به نام تکسوار آسمونها
نارکند
نارسیس
کنج دنج
کوچه عشق
مثل زندگی
تپولک و جی جی
یا صاحب العصر و الزمان
دختری عاشق
دفترچه یادداشت

|| لوگوی دوستان من ||













|| اوقات شرعی ||


|| مطالب بایگانی شده || شهریور85
مهر 85
آبان85
آذر 85
دی 85
بهمن 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
پاییز 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386

|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
اینجا ایران است
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 86/1/19 ساعت 11:26 صبح)

اگر به نیمه پر لیوان دقت کنیم می بینیم که وقتی کارهایی مثل ساخت فیلم 300 صورت می گیره درسته که این فیلم سراسر دروغ و حقارته اما یه حسن هم داره .اونم این که ما رو وادار می کنه کمی فکر و تامل کنیم که کی هستیم و بازمانده چی و کی هستیم .

در این قسمت می خوام ذره ناچیزی از عظمت ایران و ایرانی رو بیان کنم.

بخشی از نخستین فرمان جهانی حقوق بشر:

منم کوروش شاه جهان شاه بزرگ شاه دادگر پسر کمبوجیه.آنگاه که من بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند.......

نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید .من برای صلح کوشیدم.

من برده داری را بر انداختم به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم.فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند.من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم .....

همه مردم را که پراکنده و آواره شده بودند به جایگاه های خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم .من برای همه مردم جامعه ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.

در کنار آرامگاه داریوش هخامنشی در نقش رستم سنگ نوشته ای با مضامین بسیار عالی دیده می شود که نشان از فرهنگ بالای ایرانیان باستان است :

خداوند بزرگی است اهورامزدا که خوبی هایی که دیده می شود را آفرید که شادی را برای مردمان آفرید و خرد و کوشش را به داریوش ارزانی داشت.به یاری اهورا مزدا من خواهان راستی هستم و از دروغ روی گردانم.دوست نادرستی نیستم.من خوش ندارم ناتوانی از حق کشی زورمندی در رنج باشد ......آنچه راست است آن آرزوی من است .من دوست مرد دروغگو نیستم.آنچه را که سبب خشم من شود با متانت تحت عقل خود در می آورم .من به شدت بر نفس خود مسلطم.........

 

کی گفته هرجا که بری هوا همین رنگ داره

هوای ایران منو کجای این دنیا داره

هرکی بخواد حرمتت ای نازنینم بشکنه

باید بدونه دست ما ریشه اونو می کنه ........

 

مهرداد

 

 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

یهار
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 86/1/2 ساعت 1:36 صبح)

قبل از هر چیز باید عید نوروز رو تبریک بگم.امیدوارم سال 86 سالی خوب برای تمام ایرانیها باشه.امیدوارم همونطور که طبیعت نو می شه ما انسانها هم تغیر کنیم و بهتر و بهتر بشیم.در سالی که گذشت من برای اولین بار نوشتن در وبلاگ رو آغاز کردم.و حالا خوشحالم که دوستای خیلی خوبی از طریق این وبلاگ پیدا کردم و امیدوارم در سال جدید بازم دوستای بیشتری پیدا کنم.از همه دوستانی که از ابتدا در وبلاگ من نظر دادن یا راهنمایی کردن یا جویای ادامه کار بودن بسیار تشکر می کنم.اگر نتونستم به موقع به وبلاگ هاتون سر بزنم معذرت می خوام.اگر گاهی مثل همین یک ماه اخیر به واسطه مشکلی که داشتم نتونستم به روز کنم معذرت می خوام.آخه خوب می دونم منتظر گذاشتن مخاطب هایی که خیلی هم لطف دارن اصلا صحیح نیست.سعی من اینه که در سال 86 کم و کاستیها رو در وبلاگ برطرف کنم.و به کمک همتون نیاز دارم که با نظراتون راهنمایی کنید.

بازم عید رو تبریک می گم.شاید نتونم یکی یکی به وبلاگ هاتون سر بزنم و تبریک بگم پس همینجا تبریک می گم.و از اونهایی هم که سر زدن و شادباش گفتن یک دنیا ممنونم.

فکر می کنم بهترین آرزو یرای دوستام می تونه این باشه که:

هرچیزی رو که از خدا می خواید درین سال بتون بده و این سال اونجوری که دلنون می خواد سپری بشه.ایام به کامتون باشه.

 

                                              مهرداد



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

پر پرواز (غریبه ای آشنا)
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(دوشنبه 85/11/23 ساعت 1:0 صبح)

آمدی ناگاه در تقدیر من

قصه ات آوازه آفاق شد

هرچه کردم از دلم بیرون روی

هر نفس عشقت به دل مصداق شد

آمدی سرگشته گشتم عاقبت

در بیابان لاله ای کوچک شدم

این جنون را کی به من آموختی

کاین چنین دیوانه رویت شدم

به نظر شما تفاوت این گل با گلهای دیگه در چیه؟

 چه امتیازی نسبت به بقیه داره؟

 

مهرداد



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

بهای عشق
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 85/11/7 ساعت 1:23 صبح)

با شنیدن این اسمها اولین چیزی که به ذهن شما می رسه چیه؟ لیلی و مجنون فرهاد و شیرین رومئو و ژولیت و...حتما می گید عشق .یا اینکه این اسمها و داستانها رو هم نشنیده باشید حتما اطراف خودتون زیاد دیدین افرادی رو که از عشق دم می زنن.اما سوال اینجاست ما چه بهایی حاضریم برای عشق بپردازیم؟

می خوام از یک عاشق بگم((حسین)).در راه عشقی که داشت چه بهایی پرداخت؟

فرزندان یاران دوستان و عزیزترین اطرافیان و جون خودش رو هم تقدیم کرد.

تصور کنید:سرهای بریده بدنهای قطعه قطعه شده اسارت بند و زنجیر سیلی......

بعد از زینب می پرسن  در کربلا چه دیدی؟ایشون میگه:جز زیبایی ندیدم............

آنچنان رو سوی آتش راه زینب میرود     گوئیا دخت علی سوی گلستان می رود

آیا این دلیلی غیر از عشق غیر از رضای محبوب می تونه داشته باشه؟

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست  

                                            آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

و این عشق چه نیروی عجیبی به آدم خاکی می ده

گوی سبقت می برند این خاکیان     در عروج خویش از افلاکیان

عشق اینجا حکم پیدا می کند       قطره اینجا کار دریا می کند...........

آیا ما دیگه می تونیم ادعا کنیم عاشقیم؟ اگر هستیم چه بهایی حاضریم بپردازیم.ما ممکن این چیزارو مصیبت بدونیم اما اونها در اون لحظات فقط به معشوق و محبوب و رضایت اون فکر می کردن.

در جایی جمله ای دیدم که به نظرم زیبا اومد: حسین تشنه آب نبود تشنه لبیک بود.

اما وقتی بیشتر فکر کردم دیدم که ایشون لبیک رو بخاطر کمک به شخص خودش نمی خواست .وقتی لشکر دشمن رو ارشاد می کرد و از اونها دعوت می کرد می خواست دوست و معشوق حقیقی رو به اونا معرفی کنه.و اونها رو هم در این راه بیاره.فکر میکنم بهترین خواسته ما تو این ایام این می تونه باشه که همونطور که حسین و یاران و پیروانش این راه رو تا آخر با موفقیت طی کردن دست ما روهم بگیره و راه رو نشون بده تا حداقل شروع کنیم در اول این راه.......

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید     در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید       کزین خاک بر آیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید

                                       که این نفس چو بندست و شما همچو امیرید...   

     از بچگی گه به مراسم عزاداری می رفتم وقتی سیل جمعیت رو می دیدم خوشحال می شدم و با خودم می گفتم که مظلومیت حسین فقط در کربلا بوده. اما راستش رو بخواید وقتی فکر میکنم می بینم هنوز هم مظلوم.........

وقتی امثال منی که ادعا می کنیم از پیروان حسینیم اونی رو که ازمون خواسته انجام نمی دیم و فقط یه عزاداری اونم تو چند روز از سال قانع هستیم می بینم مظلوم .

وقتی یک وهابی که اسم خودش رو مسلمان گذاشته در روز عاشورا با خودش بمب حمل می کنه و خودش رو میون جمعیت عزادار می ندازه و انفجار رخ می ده که خودش هم کشته می شه در وصیتنامش خطاب به پدر و مادرش میگه که :من به بهشت خواهم رفت و اونجا شما رو شفاعت می کنم......می بینم این خاندان واقعا مظلومن

آتشی که درب بیت وخانه زهرا بسوخت     تا قیام آل پیغمبر فروزان می رود.

                                                

                                                مهرداد



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

....
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 85/10/21 ساعت 1:24 عصر)
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد  .
من شروع کردم.....
وقتی که او تمام شد ...من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است.......
مثل تنها مردن!
 
 


نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

تورا رج به رج بافتم...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 85/10/9 ساعت 12:50 صبح)

ترا....رج به رج بافتم

به شکل ماه‏‏.ستاره.آسمان بی گل

ترا ...با شهد خودت پختم

مر بایی که عالمی

طعم عشق تورا دارد

نام تورا سر مشق جر یمه های خودم کردم

دفتر شعرم پر شد از عطر گل رخ تو

گل رو یت را بذر کردم

پاشیدم به مزرعه دلم

دنیا شد گلزار

ترا گلدوزی کردم آینه دوزی کردم

یکی به رنگ انگور

یکی به رنگ خوشه های رسیده گندم

به زیبایی عشقم ...

پیرا هنی بافتم

و کنار آینه ترا به توان  هزار دیدم

و زدم به دل دنیا

و جواب سلام عابرانی را دادم که مرا به جای تو می گر فتند!......

مهرانا

 



 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

پاییز هم رفت...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(پنج شنبه 85/9/30 ساعت 11:56 صبح)

 

پاییز هم با همه زیبایی هایش تمام شد.

فصل محبوب من ، خزان زیبای من

تو بهاری ترین فصل قلبم هستی

به انتظار مهری دیگر خواهم بود .

مهرداد...



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

عشق و دیوانگی
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(شنبه 85/9/18 ساعت 1:1 عصر)
 
از روزی که این وبلاگ رو راه اندازی کردم سعی کردم مطالب خوب و حرفای دلم رو در اون بیان کنم.
برای من هم فرق نمی کنه نویسنده خودم باشم یا دیگری مهم مطلبه.
چند وقت پیش داشتم وبلاگ یکی از دوستان رو می دیدم که یه نوشته زیبا نظرم رو جلب کرد
 پس از اون دوست اجازه گرفتم تا این مطلب رو به اسم خودش اینجا برای شما دوستای خوبم قرار بدم.
                                                                                           مهرداد
                                                        ((عشق و دیوانگی))
 
در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلتها و تباهی ها در زمین ساکن بودند . 
 روزی همه ی فضایل و تباهی ها دور هم جمع شده بودند خسته تر و کسل تر از همیشه .
 ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت : بیائید یک بازی کنیم مثلاٌ قایم باشک .
 همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فریاد زد : من چشم می گذارم .
 و از آنجایی که هیچکس دوست نداشت دنبال دیوانگی بگردد ، همه قبول کردند .
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست
و شروع کرد به شمردن 1، 2، 3 همه رفتند و جایی پنهان شدند .
 
لطافت خود را به شاخه ی ماه آویزان کرد ، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد .
 اصالت در میان ابرها مخفی شد . هوس به مرکز زمین رفت .
دروغ گفت که زیر سنگی پنهان می شود ولی به ته دریا رفت .
 طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود پنهان شد.  
 
دیوانگی مشغول شمردن بود 79 ،80 ،81 و همه پنهان شدند
 به غیر از عشق که عشق همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست
چون همه میدانیم که پنهان کردن عشق کار دشواری است .
در همین حال دیوانگی به انتهای شمارش رسید 95 ،96 ،97
هنگامی که دیوانگی به 100 رسید عشق پرید و لای بوته ی گل سرخ پنهان شد .
 
دیوانگی فریاد زد : دارم میام .
 اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود چون تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود .
لطافت را یافت که به شاخه ی ماه آویزان بود .دروغ ته دریاچه . هوس مرکز زمین .
همه را یکی یکی پیدا کرد به جز عشق .
 دیوانگی از یافتن عشق نا امید شده بود که حسادت در گوشش زمزمه کرد :
 تو فقط باید عشق را پیدا کنی
او لای بوتهی گل رز پنهان شده است .
 دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آنرا داخل بوته ی گل رز فرو کرد
و دوباره و دوباره . ناگهان با صدای ناله ای متوقف شد .
 عشق از لای بوته بیرون آمد . صورتش را با دستهایش پوشانده بود و خون از لای انگشتانش بیرون می زد .
عشق کور شده بود . دیوانگی فریاد زد : من چه کردم ؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟
 عشق گفت : تو نمی توانی مرا درمان کنی اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو.
و این گونه بود که از آن روز به بعد عشق کور شد و دیوانگی همواره در کنار اوست .........
 
                                                                                  الهه
 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

تولد ...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(یکشنبه 85/9/12 ساعت 1:0 صبح)

 

تولد، یعنی: آغازِ لاجرم
یعنی آغاز خشک شدن در بندِ ناف
اعلام پرصدای حضور
آغاز درکِ ترس
آغازحس نور
فهم تمایل حریص تناول
اعجاز دفع
آغاز تنگی لباس
فهم صدا وشنیدن قصه های دروغ
اسطوره های کاغذی
ارتباط در الزام هر کلام
بلغوربی صدای حرفهای با صدا
آغاز عجب و ریا، دروغ
آغاز بلوغ و تمنّا
درکِ برهنگی
شهوت، شهوت، شهوت
له شدن در زیربارِ غریزه های ناممکن
آغاز هر خطا
دشنام، ناسزا
عادت به هرچه حقارت
فروخوردن بغض فشرده در گلو، انتقام
لمس تبسم باران
فریاد باد
رفتن به زیر سقف
خفتن در اندوه و دلهره
آغاز رنگ و شعر
جذبه ی جذابِ جذبِ موسیقی
درکِ نفرت
فهم نفس
حس هوا، امید، آرزو
حبس خندهای بلند
جارزدن گریه ی جاری
فرار از خود برای کسبِ تجربه، بی خود
و بازرفتن به خلوتِ تنهائی
لمس ناامنی با گوش و گوشت
دریغ، افسوس
تاختن با حسرت
هبه ی لحظه ها در بند
جسارتِ بخشش، عفو
توان دیدن در آینه و تحمل شکست، هر آینه
آغاز سفری یکسویه
آغاز فهمیدن ِنفهمی و هجرت به جهل مرکب
تحمل وزن بودن
کم آوردن، بریدن
شدنی به اجبار، با اختیاری نامحدود برای چرخش به دور خود
حس روزهای هفته
عبور از کنار فصل ها
درک حس تعلق
عشق، عشق
ازدواج، ازدواج، ازدواج
نفرت، نفرت، نفرت، نفرت
طلاق، طلاق، طلاق، طلاق، طلاق
دوباره عشق
آغاز حرام شدن
هجرت از دریا به خشکی
غربت، غربت، غربت
چشیدن طعم تلخ ماندن بی ریشه ای در آب
تشدیدِ عجز
رفتن به ارتفاع
هول سقوط دمادم
گم شدن در غوغا
فهم مرگ، تنها با مرگ دیگران
فراموشی، فراموشی، فراموشی
درکِ عطش به زندگی
امید، یأس
پیروزی، شکست
ایمان، کفر
عشق، حرمان
خروج از ظلمت و پیچش به دور تاریکی
نشستن ِهمیشه، پشتِ پنجره های انتظار
استشمام بوی خون و خاک
همنشینی با شک و تردید
خفتن در سایه ی هراس و حقیقت
نوشیدن شب و استفراغ روزها
سوار شدن به قطار توقف
جنگ، جنگ، جنگ
آغاز تقسیم قدرت
حزب، دسته و گروه
سکوت، ظلم، سکوت و خیانت
بلع پول و هضم جنایت
مصرف، مصرف، مصرف
آغاز بردگی
جذب شیره وجود به نام نامی رفاقت
فریب، فریب، فریب
آغاز غفلت و هراس
آغاز اشتباه وعزلت
اصلاح و آغاز چند باره
تنه خوردن های هزارباره در هر پیاده رو
شرکت در مسابقه ی سرسام زندگی
جستن یک صندل خالی در ازدهام
اسارت در دام زندگی
ستودن لذتِ لحظه های ستایش
عبور از اکنونی طولانی
تسلیم شدن به باد
آموزش دروغ
پز مدرک
تهوع تاریخ
رفتن به سایه سار فلسفه
بازی بازی با هنر
آغاز شمارش معکوس برای رسیدن به صفر سِفر
رسیدن به وصال شامگاه
قهر با طلوع
درک گناه گندم
نشخوار سیب
تسلیم بر هوس های سرکش هر گناه
رفتن به راهِ ورود ممنوع کودکی
آغازادّعای تکامل
آغاز دعوی رسالت
وهم خدائی
رسیدن به پوچی و خلا
انگارِ درک معرفت
سستی
پس آنگاه ندبه و توبه
و طمع بخشایش در این معامله
و... خفتن برای همیشه در رؤیای یک تولد دیگر
و...
...

تولدم مبارک

 مهرانا



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

در بهار سبز عاشق شدم...
نویسنده: مهرداد فرزند مهر(چهارشنبه 85/8/24 ساعت 6:17 عصر)

در بهار سبز عاشق شدم

تا  برگ ریز پاییز

ولی اکنون

که برگها می پژمرند

چگونه می توان هنوز عاشق ماند ؟

قلب آدمی کوچک است

کوچکتر از آن که عشق و سر ما  وگرسنگی ،

با هم در آن جا بگیرد .

***

در روزهای آفتابی عاشق شدم

تا آخرین روزهای تابستان

ولی اکنون که بر فکها می درخشند

چگونه می توان هنوز عاشق بود ؟

نه،

راه عشق و رنج از هم جداست .

***

افسوس

دوستش داشتم ،

وهر گز باورم نمی شد

که این نیز ، مثل هر چیز دیگر

خواهد گذشت .

واز شیرینی عشق

تنها رایحه ای تلخ ،

در جان من باقی خواهد ماند ...

مهرانا

 



نظرات دیگران ( ) عاشقانه ها

<      1   2   3   4   5   >>   >